سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 آذر 1387 - عمره دانشجویی86

عمره دانشجویی 88

دوشنبه 87 آذر 4 ساعت 12:20 صبح
دیروز آخرین روز ثبت نام برای قرعه کشی عمره دانشجویی 88 بود.
خوش به سعادت کسانیکه امسال اسمشان در بین زائرین کوی یار در میآید.
یاد دو سال پیش افتادم. اسفند 85 بود. از دانشگاه با بچه ها اژانس گرفته بودیم برای ترمینال آزادی . داشتیم میرفتیم کربلا
آن موقع ثبت نام اینترنتی هم نبود . باید میرفتیم نهاد و اسم می نوشتیم.
لحظه آخر داشتم فرم پر میکردم برای عمره ... همین طوری ... نمیدونستم تقدیر چیز دیگری است. یادمه روز آخر ثبت نام هم بود
از کربلا که برگشتیم، 4 روز بعدش قرعه کشی بود .باورم نمی شد وقتی دوستم بهم گفت اسمت دراومد!!!
سفر برام یه مزه دیگه داشت . غیر از دانشجویی بودنش و رابط فرهنگی بودن و تمرین برای معینه شدن، اینکه با پول خودم سفر را رفتم یه چیز دیگه بود.
ایام حج واجب است.
خوشا به حال حاجیان
اللهم ارزقنا حج بیتک الحرام فی عامی هذا و فی کل عام

نوشته شده توسط : دانشجو

نظرات ديگران [ نظر]


اطلاعیه سفر مشهد - شماره 5

دوشنبه 87 آذر 4 ساعت 12:0 صبح

السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا علیه السلام

با توجه به برودت و سرمای هوا، دانشجویان شرکت کننده در سفر مشهد لطفا لباس گرم و داروهای مورد نیازشان را همراه داشته باشند.
هتل آپارتمان محل اسکان دارای پتو و وسایل خواب است.
از آوردن وسایل اضافه و جاگیر پرهیز کنید.
هزینه همراه حدود  60هزار تومن براورد شده است.
خانم هایی که هزینه سفر را پرداخت کرده ولی اطلاع نداده اند لطفا هرچه زودتر با آقای کشانی یا خانم مطهری تماس بگیرند.
باز هم تاکید میکنم دانشجویان محترم راس ساعت 21:30 سه شنبه در راه آهن تهران( داخل ساختمان - روبروی آکواریوم راه آهن) حضور داشته باشند.
کوپه بندی و گروه بندی آن زمان انجام می شود.
برای هماهنگی و اطلاعات بیشتر با خانم مطهری یا آقای کشانی و آقای عطایی تماس بگیرید.


نوشته شده توسط : دانشجو

نظرات ديگران [ نظر]


خاطرات بچه های کاروان

یکشنبه 87 آذر 3 ساعت 10:39 عصر
 قسمت دوم خاطرات خانم پوریگانه :

السلام علیک یا رسول الله ... خدایا ! شکرت ... شکرت .

رفتیم هتل . اولش تو لابی نگهمون داشتن و یه مقدار در مورد امکانات هتل و ساعت غذاها و این حرفا صحبت کردن . بعد رفتیم تو اتاقامون . مامان زنگ زد و مریم sms  . ساعت 9:45 ساکامونو دادن و گفتن ساعت 10 بیایید پایین برای شام و بعدش بریم مسجد النبی . ما هم گفتیم دوش بگیریم بعد بریم که نه به شام رسیدیم ، نه به حرم . راستش دوست نداشتم با غبار راه برم برای اولین بار حرم . از امام علی (ع) حدیث داریم که : (( وقتی از سفر به مدینه یا مکه می آیی ، اول به خانه برو و نظافت کن و خود را برای رفتن به حرم آماده کن بعد به حرم برو .)) 
ساعت رو برای 2:45 کوک کردیم تا بیدار شیم . ساعت 4 زهرا اومد بیدارمون کرد . حاضر شدیم برای رفتن به مسجد . همش تو این فکر بودم که امام جعفر صادق (ع) فرمودند : (( شما شیعیان منسوب به ما هستید ، پس زیبنده ی ما باشید . )) رفتیم حرم . فاطمه ! احساس می کنم دارم از گناه می ترکم که هیچ حسی بهم دست نمی ده . بازم مثل قبل هیچ حسی . نفیسه و مهدیه (هم اتاقیام) رو راه ندادن داخل مسجد النبی ؛ چون موبایل دوربین دار داشتن ، اما منو خدا خواهی شد که راه دادن و متوجه دوربین گوشیم نشدن . رفتم داخل مسجد . نماز صبح کاملا طولانی . سوره الحاقه و بعد حمد . 2 طرف من ، 2 تا سونی وایساده بودن . یکیشون همش بچش ونگ می زد . اعصابمو به هم ریخته بود . یاد نرگس افتادم که عاشق صدای امام جماعت مدینه بود . انشاالله فوق لیسانس قبول بشه . امام جماعت بعد از رکوع ، سمع الله رو خیلی طولانی می گفت .طوری که فکر کردم اینا بعد از رکوع ، دوباره وامیستن ، رکعت بعدی رو می خونن بعد یه سره می رن سجده ( اینا اثرات نرفتن به کلاسای توجیهیه ها ) بعد نماز اومدم پیش نفیسه و مهدیه . می خواستن همونجا باشن و نماز و اذن دخول و این چیزا رو بخونن . اونا خیلی کتابی و رسمی هستن ، اما من دوست دارم هر وقت دلم خواست نماز و دعا بخونم و هر وقت دلم خواست بشینم و گنبد رو نگاه کنم . ( راستی هنوز گنبد رو ندیدم ) بهشون گفتم دلم هوای بقیع رو داره . می خوام برم . گفتن وایسا نمازمون تموم شه بعد .  گفتم من می رم هر وقت خواستید بیاید . راستش با هم اتاقیام زیاد نیستم . بیشتر دوست دارم تنها باشم .
رفتم بقیع . گنبد رو دیدم و دعای بابا رو کردم و شروع کردم به صلوات فرستادن ( صلوات فرستادن تو مدینه خیلی بهم می چسبه . این که نزدیک پیامبرم و بهش درود می فرستم برام قشنگه ) " اللهم صل علی محمد و آل محمد "
دلم گرفت ، ولی نه زیاد . دوباره فکر اینکه گناهکارم ، کلافم می کنه . فاطمه ! دارم دیوونه می شم . یه شیب بلند بود و بالاش پنجره های بقیع . منم خوش خیال ، گفتم برم پشت پنجره ها یه ذره آروم شم . همین جوری داشتم می رفتم که یه دفعه یه شرطه داد زد : " خانم ! رو . رو . " از ترس سکته کردم . برگشتم نشستم رو زمین ، رو به گنبد . نامه ی تو رو باز کردم . خیلی برات دعا کردم ، گریه هم  . هندزفیری گوشیمو  گذاشتم تو گوشم و دعای عهد گوش دادم . حال قشنگی بهم دست داد . همین طور گنبد رو نگاه می کردم و دعای عهد رو زمزمه می کردم و گریه . به یاد همه بودم . 2 تا آقا رو دیدم که خیلی شبیه بابات و عموت بودن . براشون دعا کردم . تو تمام اون وقتی که بیرون بودم ، تو فکر حدیث امام جعفر صادق (ص) بودم . فاطمه ! فکر کن من که عمرا رو بگیرم ، رو گرفتم . اونم از نوع سفتش . داغون شدم . مگه بلد بودم !!!


نوشته شده توسط : دانشجو

نظرات ديگران [ نظر]