سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 خاطرات - عمره دانشجویی86

رابط فرهنگی

دوشنبه 87 خرداد 6 ساعت 12:44 عصر

از بین بچه های کاروان ، رابط فرهنگی مون یکی از خاطراتش رو برام فرستاده که توی وبلاگ میذارم

روز اولی بود که رسیده بودیم مدینه .
آماده شدم برای نماز ظهر برم حرم .سوار آسانسور شدم و رفتم طبقه همکف .
تا از آسانسور پیاده شدم ، آقای کشانی و آقای عطایی سوار آسانسور شدند و همون لحظه آقای کشانی گفتند :
"خانم مطهری ،برو طبقه اول اتاق 115 پیش آقای میر امینی . به عنوان رابط فرهنگی کاروانمون با ستاد عمره دانشجویی انتخاب شدی " و در آسانسور بسته شد .
چند لحظه سرجام وایستاده بودم و فکر میکردم آقای کشانی چی گفت ؟ برم پیش کی؟ چی کاروان ؟ من اصلا فکر نمیکردم آقای کشانی فامیلی من را بلد باشه ...
نمازم رو حرم خوندم و برگشتم هتل و بعد از نهار وقتی آقای کشانی را دیدم رفتم پیششون و گفتم :" ببخشید ،ظهر چی گفتید به من " و ایشون همون حرف ها رو تکرار کردند .
رفتم طبقه اول . اخر راهرو ، یه شقه مانند بود که سه تا اتاق توی این شقه بود .
کنار راهرو پر بود از کتابهای مخصوص عمره و حج .
در دو تا از اتاق ها بسته بود و فقط یکی باز بود و آقایی پشت یک میز نشسته بودند .
رفتم تو و خودم رو معرفی کردم و گفتم برای کدوم کاروانم .
روی دیوار یک تابلو بود که مشخصات هر کاروانی مثل روز ورود و روز خروج و تاریخ زیارت دوره و اسم مدی و معاون و روحانی و اتاق هاشون رو روش نوشته بودند و البته اسم رابط فرهنگی هر کاروان و اتاقش (اهم ) مشخصات کاروان ما را هم پرسیدند و یادداشت کردند .

آقای میرامینی که خیلی خوش برخورد بودند ، کارهایی که رابط فرهنگی ها باید در طول این دو هفته توی کاروان خودشون انجام بدهند رو برام توضیح دادند و یکسری ورق و مسابقه و تخته وایت بورد و ماژیک و ... تحویلم دادند .

اینطوری شد که من شدم رابط فرهنگی کاروان .
هنوز که هنوزه نشده از آقای کشانی بپرسم چی شد که من رو برای این کار انتخاب کردند ؟

اذا اراد الله بعبد خیرا جعل حوائج الناس علیه
خوشحال بودم که شاید یک کم ، مشول این حدیث شده بودم .


نوشته شده توسط : دانشجو

نظرات ديگران [ نظر]


شب اول ورودمون

سه شنبه 87 اردیبهشت 3 ساعت 9:41 صبح

26 تیر 1386 – ساعت 21

ساعت هایمان را باید یک ساعت و نیم می گشیدیم جلو تا به وقت عربستان بشه .
به خاطر تاخیری که هواپیما داشت ، ورود ما به مدینه حدود ساعت 9 شب بود .
هتل جوهره العاصمه که تقریبا نزدیک حرم نبوی بود .
مسئولین هتل ورودمون رو با ابمیوه و اسفند دود کردن تبریک گفتند و همه را در لابی جمع کردند و مدیر موقت هتل (متاسفانه اسمشون یادم رفته ) برامون صحبت کردند و مقررات هتل و ساعت های ورود و خروج و ... را گفتنتد . اتاقهای کاروان ما در طبقات هشتم و نهم بود و سرگروها باید میرفتند و کلیدها را تحویل میگرفتند و به اعضای گروه میدادند .
آقای کشانی گفتند : میرید توی اتاقهایتان و نماز مغرب و عشایتان را می خوانید و یک ساعت دیگه همه توی لاتبی جمع می شوید تا بریم به سمت مسجد النبی البته چون مسجد الان بسته است فقط در محیط بیرونش راه میرویم .
کلید اتاقهای گروه خودمون رو تحویل گرفتم و به بچه ها دادم . 4 تا از بچه های گروه را نمی شناختم و کلی گشتم تا تونستم پیداشون کنم و هم اتاقی ها رو با هم آشنا کنم .
اتاق من و دوستم 812 بود (که البته بعد به اتاق 814 منتقل شدم ) وسایل را در اتاق گذاشتیم و غسل زیارت کردیم و با کاروان رفتیم به سمت مسجد النبی .

السلام علیک یا رسول الله
السلام علیک یا نبی الله
السلام علیک یا محمد ابن عبد الله
السلام علیک یا خاتم النبیین
ادامه خاطره...

نوشته شده توسط : دانشجو

نظرات ديگران [ نظر]


مدینه شهر غم ها ، سلام

شنبه 87 فروردین 3 ساعت 10:0 صبح

26 تیر 1386 بود.
صبح با خواهرم رفتم فرودگاه . سالن شماره 2 پروازهای خارجی
جلوی ورودی آقای کشانی و آقای روغنی ایستاده بودند و به هرکدوم از بچه های کاروان مدارکشان را تحویل میدادند. شماره کاروان ما 83057 بود و ساعت پرواز 9:20 .

بعد از خداحافظی از خانواده ها و رد شدن از گیت های کنترل پاسپورت و سالن ترانزیت ، سوار هواپیما شدیم ولی متاسفانه بعد از 15 دقیقه گفتند پیاده بشید و برگردید سالن ... خلاصه حدود 2 ساعتی پرواز ما تاخیر داشت.
بلاخره پرواز ما به شماره 1569 از آسمان تهران به سمت کشور عربستان و سرزمین نور و عشق به پرواز درآمد.
اگه میخوای بقیشو بخونی باید اینجا رو کلیک کنی...

نوشته شده توسط : دانشجو

نظرات ديگران [ نظر]


جلسات سفر

سه شنبه 86 اسفند 28 ساعت 12:37 صبح

جلسات توجیهی کاروان در دانشگاه تربیت معلم برگزار می شد .
جلسه اول که رفتیم ، کاروان ما باید در نماز خانه جمع میشدیم .
آنجا بود که برای بار اول مدیر کاروان یعنی آقای محمد کشانی ، روحانی کاروان یعنی حجه الاسلام روحانی و معاون کاروانمون آقای روغنی را دیدم .
نه از کادر مدیریت و نه از بچه های هم کاروانیم در نگاه اول خوشم نیومد ، و حالا می فهمم که چرا بزرگان دینمون میگن هیچ وقت نباید زود و بدون اطلاعاتی در مورد کسی قضاوت و نظر بدیم.
جلسه دوم هم در همان دانشگاه برگزار شد و بچه ها گروه بندی شدند در گروه های هشت نفره و اتاق هایمان در مکه و مدینه را مشخص کردیم.
تاریخ پروازمان هم 26 تیر ساعت 9:20 صبح اعلام کردند .
چقدر آرزو میکردم این چند روز هم بگذرد و زود تر پرواز کنیم به سمت سرزمین نور.
یعنی واقعا من داشتم به این سفر میرفتم ؟
خدا یا کمکم کن که آنطور که باید از این سفر استفاده کنم .

اللهم ارزقنا حج بیتک الحرام فی عامی هذا و فی کل عام


نوشته شده توسط : دانشجو

نظرات ديگران [ نظر]


چی شد که اسمم در اومد ؟

پنج شنبه 86 اسفند 2 ساعت 2:34 عصر

بسم الله

تقریبا یکسال پیش بود .
با بچه های دانشگاه یک گروه شده بودیم و اسم نوشته بودیم برای کربلا
سی اسفند یعنی اول صفر حرکتمون بود .
قرار بود با بچه ها از دانشگاه ازانس بگیریم و بریم ترمینال
داشتم با دوستام خدافظی میکردم که چشمم خورد به اطلاعیه عمره دانشجویی و حساب کردم تا من برگردم مهلت ثبت نام تموم شده .
توی ان گیر و دار خدافظی و حلالیت خواستن ، سریع رفتم فرم ثبت نام را پر کردم و گفتم خدا رو چه دیدی ؟!

کربلا بودیم .
عصر رفتیم زیارت دوره . کف العباس و زینبیه و خیمه گاه
یه پسر بچه دستفروش توی راه داشت شمع می فروخت .چون اکثر شب ها برق ها میرفت
ولی ما که در هتل ها اسکان داشتیم از لطف برق اضطراری ، شمع مصرفی برامون نداشت
ولی نمیدونم چرا یه بسته خریدم .

بقیشو اینجا بخون...

نوشته شده توسط : دانشجو

نظرات ديگران [ نظر]